محافظه كاري قديم و جديد در امريكا

نويسنده: نعمت الله مظفرپور
جنبش محافظه كاران امريكا از سال 1930 به طور جدي ريشه گرفت. اين جنبش در واقع يك حركت ناسيوناليستي با گرايشات غير مداخله جويانه در جهان بود و توجه خود را تنها به مسايل داخلي امريكا معطوف مي نمود. در حقيقت در دوران جنگ سرد و پيدايش جنبش هاي ضد كمونيسم و مخالف اتحاد شوروي نيز محافظه كاران، سياست تنش زدايي را در پيش گرفته و متمايل به اعمال سياست موازنه مثبت در تعامل با اتحاد شوروي بودند. آنها در فاصله سالهاي 1944 تا 1953 به انتشار افكار اقتصادي خود پرداخته و كمتر به مسايل ايدئولوژيك و فكري اهميت مي دادند.
پيشگامان محافظه كاري در امريكا در دهه 60 و 70 چندين گروه و سازمان محافظه كار را شكل دادند كه برخي از آنها عبارتند از:
هدف اين بنيادها ، تمركز نفوذ محافظه كاران در دولت فدرال امريكا بود. اگرچه ويژگي اصلي محافظه كاران تلاش براي حفظ وضعيت موجود و برخورد محتاطانه با هر گونه تحول عميق بود اما با گذشت زمان و بدليل مشاركت در دولت و مسئوليتهاي اجرايي، چرخش قابل توجه و انكار ناپذيري در ديدگاههاي خود ايجاد كرده سپس از انتقاد به دولت كاسته و به نقش مشاور دو جانبه بين دولت و شركتهاي سرمايه داري و توليدي تبديل شده و خواهان تغيير وضع موجود بخصوص در بعد سياست خارجي و رويارويي با اتحاد شوروي گرديد. اين وضعيت موجب شد كه گروه مزبور به عنوان منشاء تحول در سياستهاي امريكا شناخته شده و از اين پس صاحبان اين تفكر به محافظه كاران جديد معروف شدند. آنها در دوره رونالد ريگان بيشترين فرصت را در تاثير گذاري فكري و سياست بدست آوردند.
ايروينگ كريستول پدرخوانده محافظه كاران نوين در زمينه راه اندازي جنگ تبليغاتي عليه شوروي در برهه جنگ ويتنام، شهرت و نقش قابل ملاحظه اي يافت. بيشتر پيشروان محافظه كاري جديد، يهودي بودند كه در دوره بوش پدر هم قدرت قابل ملاحظه اي داشتند . انها كم كم جاي پاي خود را در رهبري سياسي كشور بويژه در سياست خارجي محكم كردند كه هدفشان برنامه ريزي براي براندازي شوروي بود.
در سال 1970 دونال كيگان همراه اروينگ كريستول محافظه كاري جديد را سامان بخشيدند و در سال 1997 فرزند كيگان، همراه هميشگي ويليام كريستول، بنيادي را با عنوان «پروژه اي براي امريكاي قرن تازه» تشكيل داد. در واقع نومحافظه كاران فعلي، عناصر اصلي دولت ريگان را تشكيل دادند.
1. اولويت اول برنامه هاي محافظه كاران توجه به مسايل داخلي نظير مباحثي مانند امور رفاهي جامعه، وضع مالياتها و … بود. مباحث مربوط به سياست خارجي براي اين گروه در اولويت بعدي قرار داشت اما اولويت اول برنامه هاي نومحافظه كاران بر سياست خارجي متمركز شده و توفيق در سياست داخلي را منوط به موفقيت در سياست خارجي مي دانستند.
2. محافظه كاران در سياست خارجي طرفدار سياست تشنج زدايي بخصوص در ارتباط با شوروي بودند اما محافظه كاران جديد كه خاتمه جنگ سرد را مي ديدند، طرفدار سياستهاي تهاجمي در روابط خارجي بودند.
3. محافظه كاران در عين اعتقاد به افزايش بودجه نظامي و تقويت ارتش از مداخله نظامي در كشورهاي ديگر و تغيير دولتها استقبال نمي كردند اما نومحافظه كاران تهاجم نظامي براي تحقق اهداف خود نظير عراق و افغانستان را لازمه يك سياست خارجي فعال مي دانند.
4. محافظه كاران در عين اعتقاد به ضورت ترويج دموكراسي مورد نظر خود در مناطق مختلف جهان، متمايل به استفاده از زور براي تحقق اين هدف نبودند در حاليكه نومحافطه كاران توسل به زور براي تحقق دموكراسي را مباح مي پندارند.
5. نومحافظه كاران به عكس محافظه كاران قديم ، اصالتي براي نهادها و سازمانهاي بين المللي مانند سازمان ملل قايل نيستند و بلكه آنرا مزاحم اهداف سياست خارجي امريكا مي دانند.
البته هر دو به سياست خارجي هدفمند براي تحكيم رهبريت جهاني امريكا در سايه تقويت ارتش معتقد هستند.